مثل يک خاطره ي تلخ،پر از تکرارم
از صداي تپش ثانيه ها بيزارم
روحم از مرگ جدا نيست،حتي قدمي
ناگزير است از اين عمر، تن بيمارم
فصل طاعون و وبا ، فصل پريشاني و درد!
فصل آغاز شکوفايي ناهنجارم
برندارم ز سر عشق دگر دستم را
تا که اين قوم فرستند مرا بر دارم
زير باران اجل، باور من يخ زده است!
مثل شب ، مثل سکوت در خودم آوارم
باز چون شعله ي شمعي دل من ميرقصد
مثل يک خاطره ي تلخ،پر از تکرارم
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
سایت سرای هنر برای تمامی دوست داران هنر و ادبیات ایرانی و کسانی که دوست دارن بیشتر با این موضوعات اشنا شوند با ما همراه باشید و از ما هدیه دریافت کنید
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت