عهد کردم که نگاهت نکنم
چشم در چشم سياهت نکنم
خوشه ي گندم و اندوه عذاب
مانده يادم که نگاهت نکنم
گر کني شب همه ي عمر مرا
طرح رويايي ماهت نکنم
نخورم حسرت ديدار تو را
يوسف مانده به چاهت نکنم
غم اگر حمله کند باز، دراز
دست ياري به سپاهت نکنم
از خودم ميگذرم ز آنچه گذشت
گرچه بد کرده اي آهت نکنم