loading...
سرای هنر و ادبیات جوان
سرای هنر بازدید : 42 سه شنبه 25 شهریور 1393 نظرات (1)

 

 

 

مدیر سایت هنر و ادبیات جوان

 

مطالب این سایت مطابق قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد

به ما افتخار همراهی بدید عضو شده و نویسنده فعال ما باشید

نویسنده فعال ما باشید و اشعارتون رو با اسم خودتون منشر کنید

 

با عضویت در سایت و فعالیت از ما هدیه دریافت کنید

هدیه بگیرید

همراه ما باشید

 

سرای هنر بازدید : 44 جمعه 30 آبان 1393 نظرات (0)


لب آب

ديشب،لب رود، شيطان زمزمه داشت.
شب بود و چراغک بود.
شيطان، تنها، تک بود.

باد آمده بود، باران زده بود :
شب تر ، گل ها پرپر.
 بويي نه به راه.
ناگاه
آيينه رود،نقش غمي بنمود:
شيطان لب آب.
خاک سيا در خواب.
زمزمه اي مي مرد.
بادي مي رفت،رازي مي برد.

سرای هنر بازدید : 38 جمعه 30 آبان 1393 نظرات (0)


و شکستم ، و دويدم ، و فتادم


درها به طنين هاي تو وا کردم.
هر تکه نگاهم را جايي افکندم، پر کردم هستي ز نگاه.
بر لب مردابي،
پاره ي لبخند تو بر روي لجن ديدم، رفتم به نماز.
 در بن خاري،
ياد تو پنهان بود،
برچيدم،
پاشيدم به جهان.

بر سيم درختان زدم اهنگ زخود روييدن،
و به خود گستردن.

و شياريدم شب يک دست نيايش،
افشاندم دانه ي راز.

و شکستم آويز فريب.

و دويدم تا هيچ.
و دويدم تا چهره ي مرگ،
تا هسته ي هوش.
و فتادم بر صخره ي درد.
از شبنم ديدار تو تر شد انگشتم،
لرزيدم.

وزشي مي رفت از امنه اي،
گامي همراه او رفتم.

ته تاريکي،
تکه ي خورشيدي ديدم،
خوردم،
و ز خود رفتم،
و رها بودم.

سرای هنر بازدید : 40 جمعه 04 مهر 1393 نظرات (0)



رفتي و من ناباورانه گريه کردم
با خاطراتم ، دانه دانه گريه کردم

وقتي که بوسيدم گلويت را برادر
خواهر که بودم ، مادرانه گريه کردم

با ياد مادر ، ياد کوچه ، ياد سيلي
هر شب کنار نازدانه گريه کردم

حرف کنيز هاشمي و دخترت شد
از خنده هاي مغرضانه گريه کردم

وقتي سپر بودم براي کودکانت
با هر خطاي تازيانه گريه کردم

هر روز غريدم شبيه شير در شهر
در گوشه اي ساکت ، شبانه گريه کردم

گفتم الا يا ايهالساقي ، نشستم
با بيت بيتش عاشقانه گريه کردم

شاعر : ايمان کريمي

سرای هنر بازدید : 49 جمعه 04 مهر 1393 نظرات (0)


چگونه باورش کنم ،سکوت سردِ خانه را؟
دوباره باز مي کنم شکايت زمانه را

زمين سترون و هوا صداي مرگ مي دهد
و شوره زار مي خورد اميد هر جوانه را

و خسته شد خداي عشق و بسته شد صداي عشق
به انزوا کشانده اند جنون عاشقانه را

گناه کرده اي مگر؟به چشم من نگاه کن
که گريه هم نمي کند فرودِ تازيانه را

به نرخ جان فروختند دوبال را به اين قفس
پرنده هاي آسمان،بهاي آب و دانه را

اگرچه دل شکسته ايم ولي هنوز مي شود
غزل سرود و زنده ماند،ترانه کن بهانه را





سرای هنر بازدید : 50 سه شنبه 25 شهریور 1393 نظرات (0)



در امتداد جاده اي بي عبور
مي روم
تاشب
تا کلبه اي که شومينه اش
ويلاي عنکبوتان است!
جنگل در هياهوي جغدها مي لرزد
و موج اضطراب
از پشت درختان بي ريشه
صدا مي زند

               تنهايي ام را!


سرای هنر بازدید : 40 سه شنبه 25 شهریور 1393 نظرات (0)


روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحي از ويرانه هاي دور
گر به گوش آيد صدايي خشک:
استخوان مرده مي لرزد درون گور.

 دير  گاهي ماند اجاقم سرد
 و چراغم بي نصيب از نور.

خواب دربان  را به راهي برد.
بي صدا آمد کسي از در،
در سياهي آتشي افروخت.
 بي خبر اما
که نگاهي در تماشا سوخت.

گرچه مي دانم  که چشمي راه دارد بافسون شب،
ليک مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش:
آتشي روشن درون شب.

 




سرای هنر بازدید : 24 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)

 



زندگی رسم خوشایندی ست.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،

پرشی دارد اندازه ی عشق.



زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.



زندگی جذبه ی دستی ست که میچیند.

زندگی نوبر انجیر سیاه،در دهان گس تابستان است.



زندگی بعد ردخت است به چشم حشره.

زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی ست.

زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد.



سرای هنر بازدید : 38 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


اگر درياي دل آبي ست
تويي فانوس زيبايش

اگر آيينه يک دنياست
تويي معناي دنيايش

تو يعني پاکي باران
تو يعني يک کبوتر ز تنهايي رها کردن

تو يعني يک شقايق را به پروانه بخشيدن
تو يعني لذت ديدن

تو يعني پيک آزادي باري روح زنداني
تو يعني کهکشان بودن

تو يعني چتري از احساس براي قلب باراني
تو يعني باغي از مريم

تو يعني روح باران را متين و ساده بوسيدن
تو تا از دور برگردي
به هجران تو زنداني ست نگاهم

سرای هنر بازدید : 23 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
گفت در دنبال ره گم کند مسکين غريب

گفتمش  مگذر زماني  گفت معذورم بدار
خاانه پروردي چه تاب ارد غم چنيدين غريب

خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب

بس غريب افتاده است آن مورخطّت گردرخ
گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب
 
گفتم اي شام غريبان طره  شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب
 
گفت حافظ اشنايان در مقام حيرتند
دور نبود گر نشيند خسته و غمگين غريب


 

سرای هنر بازدید : 37 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


ما را  ز خيال تو چه پرواي شراب است
خمُ گو سر خود گير که خمخانه خراب است

گر خمر بهشت است بريزيد که بي دوست
هر شربت از عذبم که دهي عين عذاب است

بيدار شو إي ديده که ايمن نتوان بود
زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است

معشوق عيان مي گذرد بر تو وليکن
اغيار همي بيند از آن بسته نقاب است

گل برزخ رنگين تو تا لطف عرق ديد
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است

سبز است درو دشت بيا تا نگذاريم
کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است

در کنج دماغم مطلب جاي نصيحت
کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است

حافظ چه شد ار عاشق و رنداست و نظرباز
بس طور عذاب لازم ايام شباب است

سرای هنر بازدید : 183 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


مثل يک خاطره ي تلخ،پر از تکرارم
از صداي تپش ثانيه ها بيزارم
روحم از مرگ جدا نيست،حتي قدمي
ناگزير است از اين عمر، تن بيمارم

فصل طاعون و وبا ، فصل پريشاني و درد!
فصل آغاز شکوفايي ناهنجارم
برندارم ز سر عشق دگر دستم را
 تا که اين قوم فرستند مرا بر دارم
زير باران اجل، باور من يخ زده است!
مثل شب ، مثل سکوت در خودم آوارم
 باز چون شعله ي شمعي دل من ميرقصد
مثل يک خاطره ي تلخ،پر از تکرارم


طرح

سرای هنر بازدید : 35 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


عهد کردم که نگاهت نکنم
چشم در چشم سياهت نکنم


خوشه ي گندم و اندوه عذاب
مانده يادم که نگاهت نکنم


گر کني شب همه ي عمر مرا
طرح رويايي ماهت نکنم


نخورم حسرت ديدار تو را
يوسف مانده به چاهت نکنم


غم اگر حمله کند باز، دراز
دست ياري به سپاهت نکنم


از خودم ميگذرم ز آنچه گذشت
گرچه بد کرده اي آهت نکنم
 

سرای هنر بازدید : 25 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)




بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و با تمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد.

 


و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله ي نورها دراز کشيد
و هيچ فکر نکرد
که ما ميان پريشاني تلفظ درها
براي خوردن يک سيب
چقدر تنها مانديم.

متن کامل شعر در ادامه مطلب

سرای هنر بازدید : 47 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)




کاش وقتي زندگي فرصت دهد


گاهي از پروانه ها يادي کنيم



کاش بخشي از من خويش را


وقف قسمت کردن شادي کنيم



کاش تا آسمان باراني ست


از زلال چشمهايش تر شويم



از نگاه زرد گلدانهايمان


کاش با رغبت پرستاري کنيم



کاش دلتنگ شقايق ها شويم


به نگاه سردشان عادت کنيم



کاش شب وقتي که تنها مي شويم


با خداي ياس ها خلوت کنيم

سرای هنر بازدید : 42 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


مرگم باد


اگر دمي کوتاه آيم


از تکرار اين پيش پا افتاده ترين سخن که :


" دوستت دارم "



احمد شاملو

سرای هنر بازدید : 37 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


اين دلاويزترين حرف جهان را ، همه وقت ؛

 

نه به يک بار و به ده بار ، که صد بار بگو !

 

"دوستم داري ؟" را از من بسيار بپرس !

 

"دوستت دارم" را با من بسيار بگو !



"فريدون مشيري"

سرای هنر بازدید : 39 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


صبح


شوري ابعاد عيد


ذايقه را سايه کرد.


عکس من افتاد رد مساحت تقويم:


در خم  آن کودکانه هاي مورب،


روي سرازيري فراغت يک عيد


داد زدم:


«به، چه هوايي!»


در ريه هايم وضوح بال تمام پرنده هاي جهان بود.


آن روز


آب، چه تر بود!


باد به شکل لجاجت متواري بود.


من همه ي مشق هاي هندسي ام را


روي زمين چيده بودم.


آن روز


چند مثلث در آب


غرق شدند.


من


گيج شدم،


جست زدم روي کوه نقشه ي جغرافي:


«آي، هليکوپتر نجات!»


حيف:


طرح دهان در عبور باد به هم ريخت.


اي ورزش شور، اي شديدترين شکل!


سايه ي ليوان آب را


تا عطش اين صداقت متلاشي


راهنمايي کن.

سرای هنر بازدید : 23 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)



دريچه باز قفس بر تازگيِ باغ ها سَرانگيز است.


اما،بال از جنبش رسته است.


وسوسه ي چمن ها بيهوده است.


ميان پرنده و پرواز،فراموشي بال و پر است.



در چشم پرنده قطره بينايي است:


ساقه به بالا ميرود.ميوه فرو مي افتد . دگرگوني غمناک است.


نور،آلودگي ست.


نوسان ،آلودگي ست.


رفتن،آلودگي.

 

پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است.


چشمانش پرتو ميوه ها را مي راند.


سرودش بر زير و بم شاخه ها پيشي گرفته است.


سر شاري اش قفس را مي لرزاند.



نسيم،هوا را مي شکند:دريچه ي قفس بي تاب است.

سرای هنر بازدید : 51 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


در دور دست


قويي پريده بي گاه از خواب


شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد.



لب هاي جويبار


لبريز موج زمزمه در بستر سپيد.


در هم دويده سايه و روشن.


لغزان ميان خرمن دوده


شب تاب مي فروزد در اذر سپيد.



همپاي رقص نازک ني زار


مرداب مي گشايد چشم تر سپيد.



خطي ز نور روي سياهي ست:


گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد.



ديوار سايه ها شده ويران.


دست نگاه در افق دور

 


کاخي بلند با مرمر سپيد.





سفر

سرای هنر بازدید : 25 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


پس از لحظه هاي دراز


بر درخت خاکستري پنجره ام برگي روييد


و نسيم سبزي تاروپود خفته ي مرا لرزاند


و هنوز من ريشه هاي تنم را در شن هاي روياها فرونبرده ام


که به راه افتاده ام

 

 
پس از لحظه هاي دراز 


سايه ي دستي روي وجودم افتاد


و لرزش انگشتانش بيدارم کرد


و هنوز من


پرتو تنهاي خودم را


در ورطه ي تاريک درونم نيفکنده ام


که به راه افتاده ام



پس از لحظه هاي دراز


پرتو گرمي در مرداب يخ زده ي ساعت افتاد


و لنگري آمد و رفتش را در روحم ريخت


و هنوز من


در مرداب فراموشي نلغزيده بودم


که به راه افتاده ام

 

پس از لحظه هاي دراز


يک لحظه گذشت


برگي از درخت خاکستري پنجره ام فروافتاد


دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد


و لنگري در مرداب ساعت يخ بست


و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم


که در خوابي ديگر لغزيدم


درباره ما
Profile Pic
سایت سرای هنر برای تمامی دوست داران هنر و ادبیات ایرانی و کسانی که دوست دارن بیشتر با این موضوعات اشنا شوند با ما همراه باشید و از ما هدیه دریافت کنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 42
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 49
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 65
  • بازدید سال : 816
  • بازدید کلی : 7,939
  • کدهای اختصاصی

    کد


    کد لوگو حمایت از کشور ایران