سراب
آفتاب است و بيابان چه فراخ!
نيست در ان نه گياه و نه درخت.
غير آواي غرابان،ديگر
بسته هر بانگي در اين وادي رخت.
در پس پرده اي از گرد و غبار
نقطه اي لرزيد از دور سياه:
چشم اگر پيش رود مي بيند
آدمي هست که مي پويد راه.
تنش از خستگي افتاده ز کار.
بر سر و رويش بنشسته غبار.
شده از تشنگي اش خشک گلو.
پاي عريانش مجروح ز خار.
هر قدم پيش رود،پاي افق
چشم او بيند دريايي آب.
اندکي راه چو مي پيمايد
مي کند فکر که مي بيند خواب.
روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحي از ويرانه هاي دور
گر به گوش آيد صدايي خشک:
استخوان مرده مي لرزد درون گور.
دير گاهي ماند اجاقم سرد
و چراغم بي نصيب از نور.
خواب دربان را به راهي برد.
بي صدا آمد کسي از در،
در سياهي آتشي افروخت.
بي خبر اما
که نگاهي در تماشا سوخت.
گرچه مي دانم که چشمي راه دارد بافسون شب،
ليک مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش:
آتشي روشن درون شب.
در دور دست
قويي پريده بي گاه از خواب
شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد.
لب هاي جويبار
لبريز موج زمزمه در بستر سپيد.
در هم دويده سايه و روشن.
لغزان ميان خرمن دوده
شب تاب مي فروزد در اذر سپيد.
همپاي رقص نازک ني زار
مرداب مي گشايد چشم تر سپيد.
خطي ز نور روي سياهي ست:
گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد.
ديوار سايه ها شده ويران.
دست نگاه در افق دور
کاخي بلند با مرمر سپيد.
درباره ما
سایت سرای هنر برای تمامی دوست داران هنر و ادبیات ایرانی و کسانی که دوست دارن بیشتر با این موضوعات اشنا شوند با ما همراه باشید و از ما هدیه دریافت کنید
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت