لب آب
ديشب،لب رود، شيطان زمزمه داشت.
شب بود و چراغک بود.
شيطان، تنها، تک بود.
باد آمده بود، باران زده بود :
شب تر ، گل ها پرپر.
بويي نه به راه.
ناگاه
آيينه رود،نقش غمي بنمود:
شيطان لب آب.
خاک سيا در خواب.
زمزمه اي مي مرد.
بادي مي رفت،رازي مي برد.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
سایت سرای هنر برای تمامی دوست داران هنر و ادبیات ایرانی و کسانی که دوست دارن بیشتر با این موضوعات اشنا شوند با ما همراه باشید و از ما هدیه دریافت کنید
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت