گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
گفت در دنبال ره گم کند مسکين غريب
گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار
خاانه پروردي چه تاب ارد غم چنيدين غريب
خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب
بس غريب افتاده است آن مورخطّت گردرخ
گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب
گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب
گفت حافظ اشنايان در مقام حيرتند
دور نبود گر نشيند خسته و غمگين غريب
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
سایت سرای هنر برای تمامی دوست داران هنر و ادبیات ایرانی و کسانی که دوست دارن بیشتر با این موضوعات اشنا شوند با ما همراه باشید و از ما هدیه دریافت کنید
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت