غزل زیبای همیشه تنها از کتاب گل گندم
تو روح خورشيدي براي بودن ها
تو صبح اميدي ، تمام فردايي
صداي تو زيبا، زلال و گرم و نجيب
و ساده و پاکي ، رفيق تنهايي
شعر زیبای شیرین و فرهاد از بهنام فرخی
در ادامه مطلب
تو باعث ميشوي من شاد باشم
کمي از حال خود آزاد باشم
صدایم دراید اگر لحظهای
نثارم کند حرف مفت و جفنگ
الهی نصیبم نما تا کشم
زن و صاحب خانه ام را با تفنگ
در امتداد جاده اي بي عبور
مي روم
تاشب
تا کلبه اي که شومينه اش
ويلاي عنکبوتان است!
جنگل در هياهوي جغدها مي لرزد
و موج اضطراب
از پشت درختان بي ريشه
صدا مي زند
تنهايي ام را!
روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحي از ويرانه هاي دور
گر به گوش آيد صدايي خشک:
استخوان مرده مي لرزد درون گور.
دير گاهي ماند اجاقم سرد
و چراغم بي نصيب از نور.
خواب دربان را به راهي برد.
بي صدا آمد کسي از در،
در سياهي آتشي افروخت.
بي خبر اما
که نگاهي در تماشا سوخت.
گرچه مي دانم که چشمي راه دارد بافسون شب،
ليک مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش:
آتشي روشن درون شب.
زندگی رسم خوشایندی ست.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه ی عشق.
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه ی دستی ست که میچیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه،در دهان گس تابستان است.
زندگی بعد ردخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی ست.
زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد.
اگر درياي دل آبي ست
تويي فانوس زيبايش
اگر آيينه يک دنياست
تويي معناي دنيايش
تو يعني پاکي باران
تو يعني يک کبوتر ز تنهايي رها کردن
تو يعني يک شقايق را به پروانه بخشيدن
تو يعني لذت ديدن
تو يعني پيک آزادي باري روح زنداني
تو يعني کهکشان بودن
تو يعني چتري از احساس براي قلب باراني
تو يعني باغي از مريم
تو يعني روح باران را متين و ساده بوسيدن
تو تا از دور برگردي
به هجران تو زنداني ست نگاهم
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
گفت در دنبال ره گم کند مسکين غريب
گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار
خاانه پروردي چه تاب ارد غم چنيدين غريب
خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب
بس غريب افتاده است آن مورخطّت گردرخ
گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب
گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب
گفت حافظ اشنايان در مقام حيرتند
دور نبود گر نشيند خسته و غمگين غريب
ما را ز خيال تو چه پرواي شراب است
خمُ گو سر خود گير که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بريزيد که بي دوست
هر شربت از عذبم که دهي عين عذاب است
بيدار شو إي ديده که ايمن نتوان بود
زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است
معشوق عيان مي گذرد بر تو وليکن
اغيار همي بيند از آن بسته نقاب است
گل برزخ رنگين تو تا لطف عرق ديد
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است درو دشت بيا تا نگذاريم
کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
در کنج دماغم مطلب جاي نصيحت
کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رنداست و نظرباز
بس طور عذاب لازم ايام شباب است
تعداد صفحات : 4
سایت سرای هنر برای تمامی دوست داران هنر و ادبیات ایرانی و کسانی که دوست دارن بیشتر با این موضوعات اشنا شوند با ما همراه باشید و از ما هدیه دریافت کنید