loading...
سرای هنر و ادبیات جوان
سرای هنر بازدید : 182 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


مثل يک خاطره ي تلخ،پر از تکرارم
از صداي تپش ثانيه ها بيزارم
روحم از مرگ جدا نيست،حتي قدمي
ناگزير است از اين عمر، تن بيمارم

فصل طاعون و وبا ، فصل پريشاني و درد!
فصل آغاز شکوفايي ناهنجارم
برندارم ز سر عشق دگر دستم را
 تا که اين قوم فرستند مرا بر دارم
زير باران اجل، باور من يخ زده است!
مثل شب ، مثل سکوت در خودم آوارم
 باز چون شعله ي شمعي دل من ميرقصد
مثل يک خاطره ي تلخ،پر از تکرارم


طرح

سرای هنر بازدید : 35 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


عهد کردم که نگاهت نکنم
چشم در چشم سياهت نکنم


خوشه ي گندم و اندوه عذاب
مانده يادم که نگاهت نکنم


گر کني شب همه ي عمر مرا
طرح رويايي ماهت نکنم


نخورم حسرت ديدار تو را
يوسف مانده به چاهت نکنم


غم اگر حمله کند باز، دراز
دست ياري به سپاهت نکنم


از خودم ميگذرم ز آنچه گذشت
گرچه بد کرده اي آهت نکنم
 

سرای هنر بازدید : 24 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)




بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و با تمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد.

 


و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله ي نورها دراز کشيد
و هيچ فکر نکرد
که ما ميان پريشاني تلفظ درها
براي خوردن يک سيب
چقدر تنها مانديم.

متن کامل شعر در ادامه مطلب

سرای هنر بازدید : 47 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)




کاش وقتي زندگي فرصت دهد


گاهي از پروانه ها يادي کنيم



کاش بخشي از من خويش را


وقف قسمت کردن شادي کنيم



کاش تا آسمان باراني ست


از زلال چشمهايش تر شويم



از نگاه زرد گلدانهايمان


کاش با رغبت پرستاري کنيم



کاش دلتنگ شقايق ها شويم


به نگاه سردشان عادت کنيم



کاش شب وقتي که تنها مي شويم


با خداي ياس ها خلوت کنيم

سرای هنر بازدید : 42 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


مرگم باد


اگر دمي کوتاه آيم


از تکرار اين پيش پا افتاده ترين سخن که :


" دوستت دارم "



احمد شاملو

سرای هنر بازدید : 37 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


اين دلاويزترين حرف جهان را ، همه وقت ؛

 

نه به يک بار و به ده بار ، که صد بار بگو !

 

"دوستم داري ؟" را از من بسيار بپرس !

 

"دوستت دارم" را با من بسيار بگو !



"فريدون مشيري"

سرای هنر بازدید : 39 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


صبح


شوري ابعاد عيد


ذايقه را سايه کرد.


عکس من افتاد رد مساحت تقويم:


در خم  آن کودکانه هاي مورب،


روي سرازيري فراغت يک عيد


داد زدم:


«به، چه هوايي!»


در ريه هايم وضوح بال تمام پرنده هاي جهان بود.


آن روز


آب، چه تر بود!


باد به شکل لجاجت متواري بود.


من همه ي مشق هاي هندسي ام را


روي زمين چيده بودم.


آن روز


چند مثلث در آب


غرق شدند.


من


گيج شدم،


جست زدم روي کوه نقشه ي جغرافي:


«آي، هليکوپتر نجات!»


حيف:


طرح دهان در عبور باد به هم ريخت.


اي ورزش شور، اي شديدترين شکل!


سايه ي ليوان آب را


تا عطش اين صداقت متلاشي


راهنمايي کن.

سرای هنر بازدید : 22 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)



دريچه باز قفس بر تازگيِ باغ ها سَرانگيز است.


اما،بال از جنبش رسته است.


وسوسه ي چمن ها بيهوده است.


ميان پرنده و پرواز،فراموشي بال و پر است.



در چشم پرنده قطره بينايي است:


ساقه به بالا ميرود.ميوه فرو مي افتد . دگرگوني غمناک است.


نور،آلودگي ست.


نوسان ،آلودگي ست.


رفتن،آلودگي.

 

پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است.


چشمانش پرتو ميوه ها را مي راند.


سرودش بر زير و بم شاخه ها پيشي گرفته است.


سر شاري اش قفس را مي لرزاند.



نسيم،هوا را مي شکند:دريچه ي قفس بي تاب است.

سرای هنر بازدید : 51 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


در دور دست


قويي پريده بي گاه از خواب


شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد.



لب هاي جويبار


لبريز موج زمزمه در بستر سپيد.


در هم دويده سايه و روشن.


لغزان ميان خرمن دوده


شب تاب مي فروزد در اذر سپيد.



همپاي رقص نازک ني زار


مرداب مي گشايد چشم تر سپيد.



خطي ز نور روي سياهي ست:


گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد.



ديوار سايه ها شده ويران.


دست نگاه در افق دور

 


کاخي بلند با مرمر سپيد.





سفر

سرای هنر بازدید : 25 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)


پس از لحظه هاي دراز


بر درخت خاکستري پنجره ام برگي روييد


و نسيم سبزي تاروپود خفته ي مرا لرزاند


و هنوز من ريشه هاي تنم را در شن هاي روياها فرونبرده ام


که به راه افتاده ام

 

 
پس از لحظه هاي دراز 


سايه ي دستي روي وجودم افتاد


و لرزش انگشتانش بيدارم کرد


و هنوز من


پرتو تنهاي خودم را


در ورطه ي تاريک درونم نيفکنده ام


که به راه افتاده ام



پس از لحظه هاي دراز


پرتو گرمي در مرداب يخ زده ي ساعت افتاد


و لنگري آمد و رفتش را در روحم ريخت


و هنوز من


در مرداب فراموشي نلغزيده بودم


که به راه افتاده ام

 

پس از لحظه هاي دراز


يک لحظه گذشت


برگي از درخت خاکستري پنجره ام فروافتاد


دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد


و لنگري در مرداب ساعت يخ بست


و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم


که در خوابي ديگر لغزيدم


تعداد صفحات : 4

درباره ما
Profile Pic
سایت سرای هنر برای تمامی دوست داران هنر و ادبیات ایرانی و کسانی که دوست دارن بیشتر با این موضوعات اشنا شوند با ما همراه باشید و از ما هدیه دریافت کنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 762
  • بازدید کلی : 7,885
  • کدهای اختصاصی

    کد


    کد لوگو حمایت از کشور ایران