چگونه باورش کنم ،سکوت سردِ خانه را؟
دوباره باز مي کنم شکايت زمانه را
زمين سترون و هوا صداي مرگ مي دهد
و شوره زار مي خورد اميد هر جوانه را
و خسته شد خداي عشق و بسته شد صداي عشق
به انزوا کشانده اند جنون عاشقانه را
گناه کرده اي مگر؟به چشم من نگاه کن
که گريه هم نمي کند فرودِ تازيانه را
به نرخ جان فروختند دوبال را به اين قفس
پرنده هاي آسمان،بهاي آب و دانه را
اگرچه دل شکسته ايم ولي هنوز مي شود
غزل سرود و زنده ماند،ترانه کن بهانه را
روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحي از ويرانه هاي دور
گر به گوش آيد صدايي خشک:
استخوان مرده مي لرزد درون گور.
دير گاهي ماند اجاقم سرد
و چراغم بي نصيب از نور.
خواب دربان را به راهي برد.
بي صدا آمد کسي از در،
در سياهي آتشي افروخت.
بي خبر اما
که نگاهي در تماشا سوخت.
گرچه مي دانم که چشمي راه دارد بافسون شب،
ليک مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش:
آتشي روشن درون شب.
درباره ما
سایت سرای هنر برای تمامی دوست داران هنر و ادبیات ایرانی و کسانی که دوست دارن بیشتر با این موضوعات اشنا شوند با ما همراه باشید و از ما هدیه دریافت کنید
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت