لب آب
ديشب،لب رود، شيطان زمزمه داشت.
شب بود و چراغک بود.
شيطان، تنها، تک بود.
باد آمده بود، باران زده بود :
شب تر ، گل ها پرپر.
بويي نه به راه.
ناگاه
آيينه رود،نقش غمي بنمود:
شيطان لب آب.
خاک سيا در خواب.
زمزمه اي مي مرد.
بادي مي رفت،رازي مي برد.
چگونه باورش کنم ،سکوت سردِ خانه را؟
دوباره باز مي کنم شکايت زمانه را
زمين سترون و هوا صداي مرگ مي دهد
و شوره زار مي خورد اميد هر جوانه را
و خسته شد خداي عشق و بسته شد صداي عشق
به انزوا کشانده اند جنون عاشقانه را
گناه کرده اي مگر؟به چشم من نگاه کن
که گريه هم نمي کند فرودِ تازيانه را
به نرخ جان فروختند دوبال را به اين قفس
پرنده هاي آسمان،بهاي آب و دانه را
اگرچه دل شکسته ايم ولي هنوز مي شود
غزل سرود و زنده ماند،ترانه کن بهانه را
در دور دست
قويي پريده بي گاه از خواب
شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد.
لب هاي جويبار
لبريز موج زمزمه در بستر سپيد.
در هم دويده سايه و روشن.
لغزان ميان خرمن دوده
شب تاب مي فروزد در اذر سپيد.
همپاي رقص نازک ني زار
مرداب مي گشايد چشم تر سپيد.
خطي ز نور روي سياهي ست:
گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد.
ديوار سايه ها شده ويران.
دست نگاه در افق دور
کاخي بلند با مرمر سپيد.
سایت سرای هنر برای تمامی دوست داران هنر و ادبیات ایرانی و کسانی که دوست دارن بیشتر با این موضوعات اشنا شوند با ما همراه باشید و از ما هدیه دریافت کنید